سوینسوین، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

سوین ثمره عشق ما

ممنونم ..............

سلام به دردونه مامان .این باربرای تو نمی نویسم برای کسایی می نویسم که هروقت به هردلیلی احتیاج به کمک داری سراسیمه خودشونو میرسونن . می نویسم که وقتی بزرگ شدی یادت بیاد این ادما خیلی برات زحمت کشیدن وتوی مشکلات تنها نذاشتنمون. دوباره تب اینبار 38 گریه فراوون بی قراری اتهاب گوش وگلو حالت تهوع بیرون روی ازمایش خون ...وجود باکتری درخون ازمایش ادرار انتی بیوتیک وریدی ....................دوباره اضطراب ودلهره وسط این همه اوضاع نگران کننده دلم قرص بود به محبت های ادمای دورمون . ممنون همسرعزیزم که تمام توانتو برای ارتقای زندگیمون به کار بستی .خدا قوت ناخدای کشتی زندگی . ممنونم مامان معصومه عزیزم که دخترم با گ...
21 آبان 1393

سلام برزائرکوچک امام رئوف

سلام گل مامان .نمیدونم ازکجای سفرقشنگمون به مشهد شروع کنم.جمعه شب با بابزرگ گفت که نذرکرده ببرت مشهد وازمن ومامان جون خواست تا اماده باشیم بااولین جای خالی بشیم زائرمشهد.از بس امام هشتم مهمون نوازه روز قبل از عیدغدیر پیش امام هشتم بودیم .چقدرقشنگ بود راه رفتنای تو توی حیاط زیبا ودلربای حرم .چقدر دلم خوش بود وقتی میون صف نماز جماعت مهرهارو برمیداشتی ودل ازمن میبردی .چقدر خوشبخت بودم توی سفری که برای اولین بار باهم رفتیم .توی سه روزی که اونجا بودیم حتی یه بارم منو اذیت نکردی .لذت بردم اززیارت .ودوباره عاشق تراز قبل شدم .عاشق امامی که این همه هوای زائرکوچولوشو داره .موقع خداحافظی از ش خواستم این سفررو اخرین زیارتمون قرار نده .نگات کردم توهم با ...
29 مهر 1393

یه دختردارم شاه نداره

سلام به دخترنازم .گل مامان شیطنتای شیرینت انقدر زیاد شده که واقعا نمیرسم برات بنویسم .بزار برات بگم:با چنگال دور خونه راه میوفتی که مثلا غذابخوری با هر قدمت دلم میریزه نکنه اتفاقی بیفته.موقع تعویض پوشکت باید صدای تمام جانداران روی خشکی رو در بیاریم تااین پروسه تموم بشه .هرروز باید برمت ددر وگرنه انقدر بهونه میگیری که ادم کلافه بشه.موقع قطره اه خوردنت هی خودتو به خفگی میزنی ادم تنش ریش میشه.غذاتو باید خودت بخوری ونمیذاری من بهت بدم  برای همین کلی غذاخوردنت طول میکشه.بابایی که میخواد بره سر کار شما 15 دقیقه پشت در گریه میکنید تابااین حقیقت کنار بیایید .علاقه شدیدی به ریختن شیر روی فرش داری ومیتونم بگم رنگ فرشا باشیر تغییر کرده خوشگلم.موقع...
18 مهر 1393

مروارید هویدا شد

سلام به دخترگل مامان .سوینم بالاخره مروارید هویدا شد .فردای تولدت که حالا جزییاتشو برات میگم من اولین دندون قشنگت رو دیدم.خیلی خوشحال شدم خیلی.اخه دکتر میگفت باید ازمایش بدی وعکس از مچ دستت بندازیم که خداروشکر به اونجانرسید .اما تولد....... اول اینو بگم از 10روز قبل ازتولد دوباره مریض شدی و چنددفعه میخواستم مهمونی روکنسل کنم اما به خاطراینکه تولد تو ودخترخاله پرسان ومیخواستیم با هم بگیریم کنسلش نکردم و تو یکروز قبل از تولد خدروشکر بهترشدی .تمام کارهارو خاله سمیه وپرسان کردن از خرید وسفارش کیک و تزیین کردن خونه و ....ومامان بزرگ هم زحمت پخت کلی غذای خوشمزه رو کشید خاله زهره یه کلیپ از عکسای تولدت رو درست کرده بود وخلاصه تولد تو وپرسان شد ی...
30 شهريور 1393

اولین پیکنیک کنار دخترم

سلام به دخترگلم .عزیزم هنوزازمرواریدای توی دهنت خبری نیست امابه شدت کلافه ای.من احتمال میدم انشاالله تا اخرشهریوریه نشونه ای ازشون پیدابشه.جمعه ما باخانواده دایی جان رفتیم جاجرود این اولین پیکنیکی بود که بعد از بچه دارشدنمون رفتیم.وشما انقدر خانم بودی که منو شرمنده کردی .چقدر جالب بود برام که وقتی بابایی پاهاتو کرد تو اب رودخونه خوشت اومده بودو کلی باهم اب بازی کردین  .دایی جان وزندایی جان هم به مناسبت روز دختر برات یه هدیه گرفته بودن که مارو شرمنده کردن از همینجادوباره ازشون تشکرمیکنم .روز جمعه برام شد یه روز خاطره انگیز چون تو خوشحال بودی وبودنت کنارما خوشحالی مارو کامل میکنه .اینکه اولین پیک نیکی که با دخترمون رفتیم چقدرمتفاوت بود با...
10 شهريور 1393

رفیق یعنی همدم رفیق یعنی سنگ صبور

سلام به دخترگلم.خانم خانماامروز بعدازظهرمن وتوبابایی وخاله زهره وهلیاجونو عموسعید رفتیم بیرون .قسمت شدورفتیم امامزاده صالح(ع).وای چه حالی داد .خیلی خوشحال بودم که توروبردیم اونجاچون همیشه پیش اقابرای اومدنت دعامیکردم وامشب خودتو بردم برای زیارتشون.نماز خوندیم زیارت کردیم وبعدشم رفتیم شام بیرون.وای چقدرخندیدیم از دست تو وهلیا .مامانی تامن هلیا رو بغل میکردم تو عصبانی میشدی ومیخواستی بیایی بغلم .تابابایی هلیا روبغل میکرد میخواستی بری بغل بابایی.هلیا ولی خداییش خیلی تورودوست داره .میدونم که توهم خیلی دوسشداری اما شاید هنوز نمیتونی مثل هلیاجون ابراز کنی.امشب به صورت جفتتون نگاه کردم وکلی دلم براتون ضعف رفت .یاد خودم وخاله زهره افتادم که چند ساله...
25 مرداد 1393