رفیق یعنی همدم رفیق یعنی سنگ صبور

سلام به دخترگلم.خانم خانماامروز بعدازظهرمن وتوبابایی وخاله زهره وهلیاجونو عموسعید رفتیم بیرون .قسمت شدورفتیم امامزاده صالح(ع).وای چه حالی داد .خیلی خوشحال بودم که توروبردیم اونجاچون همیشه پیش اقابرای اومدنت دعامیکردم وامشب خودتو بردم برای زیارتشون.نماز خوندیم زیارت کردیم وبعدشم رفتیم شام بیرون.وای چقدرخندیدیم از دست تو وهلیا .مامانی تامن هلیا رو بغل میکردم تو عصبانی میشدی ومیخواستی بیایی بغلم .تابابایی هلیا روبغل میکرد میخواستی بری بغل بابایی.هلیا ولی خداییش خیلی تورودوست داره .میدونم که توهم خیلی دوسشداری اما شاید هنوز نمیتونی مثل هلیاجون ابراز کنی.امشب به صورت جفتتون نگاه کردم وکلی دلم براتون ضعف رفت .یاد خودم وخاله زهره افتادم که چند ساله با تمام مسائل ریز ودرشت زندگی باهم هستیم وامیدواریم به ادامه این دوستی قشنگ.اینکه از زمان شروع دوستیمون چند سال میگذره وبودنمون باهمدیگه برای خیلیا شده مثال زدنی.میخواستم بهت بگم یه دوست خوب همیشه  وهمه جا پیدانمیشه .اگر روزی کسی رو به عنوان رفیق انتخاب کردی بدون باید براش رفیق خوبی باشی .همدمش باشی .سنگ صبورش باشی .دوست دارم وقتی بزرگ شدی رفیقی داشته باشی که بهش افتخار کنی به خاطر بودنش .دوست دارم بدونی یه وقتایی حرفایی توی دل ادم هست که کسی جزرفیق روزهای دلتنگیت نباید اونا روبشنوه پس بدون باید رفیقت رفیق باشه .من فکرمیکنم امشب باتمام اتیش سوزوندنای تو وهلیا برای من یه شب مثال زدنی بود .بااینکه رومیز رستوران همه چیزو بهم میریختی وما میخندیدیم بااینکه تا چاقو رو ازت میگرفتم بهم میگفتی دههههه.بااینکه توی امامزاده تو مهرهارو میخوردی و هلیا تسبیح  هارو دور انگشتش میچرخوند وکلی بابایی وعمو سعید دنبالتون دویدن.بااینکه جفتتون همش بغل بودیدو باباهای بیچاره  توی این خیابون سربالایی هی جابجاتون میکردن که خستگیشون دربره اما  من و بهترین دوستم کنارتون خوش بودیم ا.میدوارم روزی دوستی داشته باشی که کنارش با خانوادت یعنی تو همسر وبچه هات خوش باشین .توی اون روز خاطره انگیزی که بادوستت یا بهتربگم رفیقت خواهی داشت  چه من باشم یا نباشم  امادعام همیشه بدرقه راهته .دوستت دارم هم تو رو هم رفیق روزای دلتنگی دخترمو واز خدا میخوام هوای دلت وداشته باشه که نه تنگ باشه نه شکسته .