دوباره شدیم زائر امام رئوف
سلام عسل خانم شیطون . میخوام بدون مقدمه برم سر اصل مطلب . یک شب رفتیم شام بیرون باخاله زهره و عموسعید وهلیا تصمیم گرفتیم بریم مشهد با قطار . نمیدونم چرا هممون این تصمیمو گرفتیمو خیلی خوشحال و خندون بساط سفرو چیدیم (غافل از دوتا وروجک کوچولویی که قرابود تامیتونن اتیش بسوزنن). روز موعود فرارسید از صبح من وزهره باهم حرف زدیم زهره:شیاف استامینوفن داری من:بله زهره :بردار من:باشه من: شام و چیکارکنیم زهره: من ردیفش میکنم . . . .خلاصه تادقیقه اخرداستیم اثاث و سیله جمع میکردیم خاله اینااومدن دنبالمون و بایک ماشین که چمدونامون توش جانشد و محبورشدیم رو پانگه داریم رفتیم راه ا...
نویسنده :
مامی
2:01