ماجراهای سوین و ستاره
سلام گل دخترنازم .
موقعیکه بچه بودم همیشه دوست داشتم از هرفرصتی برای خاله بازی استفاده کنم .واین روزها حال تو شبیه حال بچگیهای منه .یه عروسک داری که اسمشو من گذاشتم ستاره چون شماهنوز نمیتونستی صحبت کنی حالا اگر بعدهااین اسمو دوست نداشتی عوضش کن ،جونم برات بگه بازی کردنت باستاره واقعا برای من جذابه :
وقتی بغلش میکنی و دور اتاق راه میری و پشت ستاره میزنی و لالایی میخونی تمام فکرم میره پیش حس مادری که تووجودته
وقتی اب بهش میدی و ستاره نمیتونه قورت بده و لباسش خیس میشه و میخواهی خشکش کنی یادم میوفته چقدر برات مهمه که ستاره همیشه مرتب باشه
لباسشو درمیاری و میندازی تو ماشین لباسشویی تابرات بشورمش
خلاصه این اتفاقات وقتی که تو ارومی بین تو ستاره میوفته اما امان از وقتیکه حال و حوصله نداری :
ستاره رو پرتاب میکنی بالا و بلند بلند لالایی میخونی طوریکه ادم خواب بیدارمیشه چه برسه به ستاره که تازه میخاد بخوابه
بازبون خودت باهاش حرف میزنی و بعضی وقتا میبینم روی ستاره نشستی فکرکنم لجتو دراورده که میشینی روش
....خلاصه هرروز من و تو ستاره باهم کلی خاطره میسازیم
چقدرقشنگن روزهای بچگی تو
چقدر قشنگن روزهای مادری من
چقدر قشنگن روزهای ما باستاره
دخترم دنیارو تو باید زیبا ببینی و زیبا بسازی هیچ وقت منتظر نباش تا دنیا خودشو تو نگاهت قشنگ کنه همیشه تلاش کن تاباچشمای قشنگت دنیارو زیبا ببینی و برای زیباتر شدن دنیات تلاش کنی
دنیای من زیباست چون .....
دوستت دارم بیشترازهمیشه