سوینسوین، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

سوین ثمره عشق ما

خدایا به تو میسپارمش

1393/3/16 0:57
نویسنده : مامی
152 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم .خیلی هفته سختی داشتیم تب کردی و یه دفعه انچنا ن زیاد شد که دیگه استامینوفن و ..جواب نداد .حالم خیلی بد بود وقتی برات ازمایش ادرار و مدفوع و خون نوشتن دیگه گریه م بند نمیومد وقتی ازت نمیتونستن خون بگیرن حال خرابم مسئول ازمایشگاه و مجبور کرد تا ازم بخواد که بیرون منتظر باشم .وتا وقتی جواب ازمایش بیاد کلی نذر ونیاز کردم.اما جواب ازمایش خون و ادرارت دیگه امونم و برید .سوین خوبم طاقت دیدن سرم توی دستتو  اشکاتو  نداشتم  مامانی .اما توی اون لحظه های سخت باید صبوری میکردم تا بهت ارامش بدم .دلم میخواست هزار بار برات میمردم وقتی یک ساعت بدون وقفه اشک ریختی و روسری من و چسبیده بودی تا سرمت تموم شد .به همه گفتم اگر سوین روبراه نشه عروسی خواهرمم نمیرم.یعنی هیچ چیزو نمیخواستم وقتی تو برام نمیخندیدی و ماما صدام نمیکردی .با خودم درگیرشده بودم که چرا اینطوری شد بچم که چیزیش نبود پس چرا؟توی 24 ساعت 6بار رفتیم کلینیک وبرگشتیم وهربار که برمیگشتیم دل من بی تاب تر از قبل بود اماباز هم توکل به خدای بی همتا به دادم رسید .دل بی تابم فقط باذکر و نجوا با خدا اروم شد وقتی از ته دل همه چیزوسپردم به خدا انگار همه چیز یهو عوض شد .دخترم اینارو برات نوشتم که بدونی وقتی بزرگ شدی و خانوم شدی توی روزای سخت زندگی فقط دلتو بسپری به خداییکه از هر مادری مهربونتره .اون نه تورو نه هیچ کدوم از بنده هاشو تنها نمیذاره شاید یه روزی یه جایی پیشت نباشم که اینارو بهت بگم پس برات نوشتم که هروقت یادت رفت بخونی و دوباره یادت بیاد که تنها نیستی .خداروشکر که بهتری خدارو شکر که دوباره با شیطنتات مشغولم کردی خدارو شکر که بازم صدام میکنی ماما خدارو شکر هزار بار خداروشکر .آرام

پسندها (2)

نظرات (1)

مهربان
26 خرداد 93 0:32